می خورد غبطه به چشمان قشنگت خورشید
می زند نقره ایِ نورِ رُخَت طعنه به ماه
گرچه جز صحبت رسوایی من نیست ولی
همچنان چشم براه توام ای پاره ی ماه
.
.
ای کاش که یک دانه تسبیح تو بودم
تا دست کشی بر سر سودا زده من
.
.
چشم آلوده کجا ؟ دیدن دلدار کجا ؟
دل سرگشته کجا ؟ وصف رخ یار کجا ؟
قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا ؟ همدمی خار کجا ؟
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تو کجا ؟ این دل بیمار کجا ؟
هر که را تو بپسندی شود خادم تو
خدمت عشق کجا ؟ نوکر سربار کجا ؟
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا ؟ عهد گنهکار کجا ؟
.
.
خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد
هوای نفس نباشد همه هوای تو باشد
خدا کند که گزارت فِتد به منظر چشمم
که سجده گاه نمازم به جای پای تو باشد
.
.
باز به شوق آمدم از بوی تو
از گل رخساره نیکوی تو
باد صبا بار دگر میدهد
بر دل زارم خبر از سوی تو
باز به جانم شرری میزند
سروِ قدِ قامت دلجوی تو
در سر سودایی من عشق توست
در دل من شور و هیاهو تو
گرچه سراپا شررم از غمت
پا نکشم یک نفس از کوی تو
.
.
خوش آن زمان که بر آید به یک کرشمه دو کار
یک ظهور امام و یکی شروع بهار
.
.
مهر کوی تو آمیخته در خلقت ما
عشق روی تو سرشته است به آب و گل ما
نیست جز ذکر گل روی تو در محفل ما
نیست جز وصل تو چیز دگری حاصل ما
.
.
قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت می کند آن قد و قامت
موذن گر ببیند قامتت را
به قد قامت بماند تا قیامت
.
.
یک روز نسیم خوش خبر می آید
بس مژده به هر کوی و گذر می آید
عطر گل عشق در فضا می پیچد
می آیی و انتظار سر می آید
.
.
خوشا آنان که گل رویت بدیدند
ز تو چون خُلق نیکویت خریدند
خوشا آنان که تا سر منزل عشق
برهنه پای تا کویت دویدند
.
.
باز به انتظار تو جمعه غروب میشود
اگر بیایی از سفر آه چه خوب میشود
.
.
ﺁﺩﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻩ ﺯﺩﻩ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ
ﺁﻥ ﯾﺎﺭ، ﺁﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻝ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﻫﺎ
.
.
می نویسم که شب تار، سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد
.
.
ما غایبیم، او منتظر آمدن ماست . . .
.
.
بدم در جان، دم رحمانیت را
عیان کن چهره پنهانیت را
به لب جانم رسید از حسرت تو
نشانم ده رخ نورانیت را
.
.
بیمار گشته است قلوب از عیوب ما
دانیم گشته سد دعاها ذنوب ما
یا غافر الذنوب، گناهان ما ببخش
وانگه رسان ظهور طبیب قلوب ما
.
.
خوشا چشمی که بیند روی ماهت
خوشا جانی که گردد خاک راهت
روا باشد دهد جان عاشق تو
اگر افتد به روی او نگاهت
.
.
خوشا آنکس که مهدی یار او شد
رفیق مشفق و غمخوار او شد
اگر صدها گره افتد بکارش
به دست او فرج در کار او شد
.
.
گفته بودم گر بیایی مقدمت را گل فشانم
گل چه قابل مهربانم؟ چشمهایم فرش راهت
.
.
برخیز که حجت خدا مى آید
رحمت ز حریم کبریا مى آید
از گلشن عسکرى گذر کن کامروز
بوى گل نرگس از فضا مى آید
.
.
همیشه حرف از رفتن هاست کاش کسی با آمدنش غافلگیرمان کند…
.
.
ای کاش که همنشین گلها باشیم
از نسل بزرگ موج و دریا باشیم
ای کاش که در رکاب آقا یک تن
از سیصد و سیزده نفر ما باشیم
.
.
خلق ز سما تا به سمک
ز آدمى و پرى و جن و ملک
همگى از دل و جان مى گویند
عجل الله تعالى فرجک …
.
.
آقای جمعه های غریبی ظهور کن
دل را پر از طراوت عطر حضور کن
یک گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق
یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن
.
.
چشم انتظار میشینم و زل می زنم به پنجره
هر غروبا با یاد تو می زنم این دل رو گره
آرزوها رو خط به خط رج می زنم به دامنت
تا تو بیای ببینمت سوار دشت آینه
.
.
کجایی ای ستون آسمان ها تکیه گاه تو ؟
زمین و عرش و فرش و کهکشانها خاک راه تو
خلایق شب به شب حیران ز خال رویت ای خورشید
ملایک صف به صف رقصان به گرد روی ماه تو
.
.
خواهی آمد ای سوار سبز پوش
لحضه هایم را بهاری می کنی
با نگاه خویش در متن زمان
عشق را هر لحضه جاری می کنی
.
.
شاید آنروز که سهراب نوشت
“تا شقایق هست زندگی باید کرد”
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت …
باید اینطور نوشت :
چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست، تا نیاید مهدی ( عج ) زندگی دشوار است !
.
.
در دل خود کشیده ام نقش جمال یار را
پیشـه خـود نمـــوده ام حـالت انتظــار را
ریخته دام و دانه شه، از خط وخال خویشتن
صید نمــوده مرغ دل، برده از او قــرار را
سوزم و سازم از غمش، روز و شبان به خون دل
تـا کـه مگـر ببینـم آن ط رّه مشکبـار را
دولت وصــل او اگــر، یک شبی آیدم بـه کف
شـرح فـراق کی تـوان داد یک از هـزار را ؟
چشم امید دوختن در ره وصــــل تا به کی ؟
برده شـرار هجـر او از کفم اختیـار را
ای مـَه برج مَعدِلت، پـرده ز چهره برفـکن
شوی ز چشم عاشقان، ز آب کرم غبار را
سوختگان خویش را کن به نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنــه این دل داغـدار را
حیران را ز جلوه ای از رخ خویش مات کن
تــا رهـد از خـودیِ خـود، ترک کند دیـار را
.
.
رساله ای که نوشتم ز اشک ناز فروشم
نه شد که بر تو فرستم نه شد که باز بپوشم
گناه و درد به یک سو غم فراق به یک سو
تمام عمر دو بار گران نشسته به دوشم
گلایه هست و لیکن نمانده حال گلایه
تو در سوال بکوش و مبین چنین که خموشم
ز پای گرچه بیفتم وصال تو ندهد دست
ولی چه چاره که باید تمام عمر بکوشم
اگر چه بی کس و کارم اگر چه هیچ ندارم
به عالمی سر مویی ز زلف تو نفروشم
قسم به دیده جوشان قسم به خانه بدوشان
که تا نیامدنت جز به خُم اشک نجوشم
به حال بی کسی من کسی نکرد عنایت
ثمر نداد فغانم، اثر نکرد خروشم
دل گرفته علاجی به غیر گریه ندارد
من آن علاج به دستم من آن پیاله به دوشم
چگونه هست میسر که رانی از در لطفت
مرا که قید تو بر گردنست و حلقه به گوشم
.
.
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گره گشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدانما را
ای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن
تا جلوه ات ببینم پنهان و آشکارا
بی جلوه ات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پرده دار عالم در پرده چند مانی ؟
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را
بازآ که بی وجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را
حاجت به تُست ما را ای حجت الهی
آری بسوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بی دوا را
ای پرده دار عالم در پرده چند پنهان ؟
بازآ و روشنی بخش دلهای باصفا را
.
.
گفته بودن روز جمعه، خبر خوبی میارن
آخه تقویمای دنیا که هزار تا جمعه دارن !!!
جمعه های بی نشونی
جاده های آسمونی
نعش خورشید روی ابرا
رد یه پیرهن خونی
ای قرار عصر جمعه !
ای شکستنی تر از دل !
خیلی وقته بی قرارن
شهرای شرقی کاگل !
پا بذار تو کوچه هامون
ای غریب بی نشونه !
شبای روشن جمعه
شبای نذری پزونه
پا بذار تو کوچه هامون
روی تقویمای پاره !
روی برگای سیاهی
که هزار تا جمعه داره
نظرات شما عزیزان:
تبادل بنر انجام میدید؟
پاسخ: آره. ولی باید خبر بدی و هماهنگ کنی تا بنرت ثبت شه!
پاسخ: آره. ولی باید خبر بدی و هماهنگ کنی تا بنرت ثبت شه!